بیشه‌ی اندیشه ؛ بوستان شعر

عاشقان یار من این کار نباید می کردترک غمخوار وفادار نباید می کردجاده ها، منظره ها، خاطره ها، رویاهاهمه را بر سرم آوار نباید می کردگرچه آزرده شدن دلخوشی دلداده استولی او این همه آزار نباید می کرداو که در خانه ی آرامش خود راه ندادطردم از سایه دیوار نباید می کردآن پزشکی که به درمان من انگیزه نداشتلااقل درد من انکار نباید می کردبه خدا نیز در این واقعه بدبین شده امخلق این قوم ستمکار نباید می کرد!؟ بیشه‌ی اندیشه ؛ بوستان شعر...ادامه مطلب

نقاش خزان نقش گل تازه ندارداین دفتر باران زده شیرازه نداردبی هیچ ادا دختری از باغ گذر کردگلبرگ چروکیده "چقد نازه " ندارد!چیدند و چشیدند و در باغ نبستندشهری که چپاول شده دروازه نداردانگار که آماده ی کوچ است مترسکپاییز نیازی به چنین سازه ندارددیشب ننه سرما زده سیلی که بخوابدباغی که به جز خش خش و خمیازه نداردتا خواب زمستانی این باغ سر آیددل را چه کنم طاقت این بازه نداردخیلی نکنی دیر پرستوی بهاریدلتنگتم آنقدر که اندازه نداردبس کن که "رحیم" این دل و این قافیه این فصلشعری به هم آورده که آوازه ندارد بیشه‌ی اندیشه ؛ بوستان شعر...ادامه مطلب

هنگام آن رسیده که دینم عوض شودبرنامه های سرد و غمینم عوض شوددر خاطرم به جز غم و اشک از گذشته نیستباید که خاطرات چنینم عوض شوددر دین نو به برگ گلی سجده می کنمتا داغ های روی جبینم عوض شودشک می کنم به هر کس و هر چیز بعد از اینشک می کنم که شک و یقینم عوض شودیک نیمه در هیاهوی بیگانه باختمحق من است این که زمینم عوض شوداز دین فروش و نوع بهشتش فراریم کاری کنم که خلد برینم عوض شودقرآن زبان مادری ام هست و بعد از اینمی خوانمش که حال حزینم عوض شود بیشه‌ی اندیشه ؛ بوستان شعر...ادامه مطلب